تصويري نو از روابط خانواده در قرآن

پدیدآورسیدمحمدتقی مدرسی

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 2046 بازدید
تصويري نو از روابط خانواده در قرآن

آيت الله سيد محمد تقي مدرسي
دغدغه هاي فكري موجود پيرامون شبهات و ابهامات در حوزة مسائل زنان، در عرصة مباني انديشه و ارائه تفكرات و القائات بي اساس از سويي؛ و پرداختن به مسئوليت ها؛ حقوق و وظايف زنان توسط گروه ها و سازمان هاي مختلف زير چتر همسان سازي فرهنگ جهاني تحت عنوان دفاع از حقوق اين قشر از سوي ديگر و بالاخره تحقق اهداف شوم در به بيراهه كشاندن مسير تكامل اجتماعي زنان، مسئولين و محققين را پيوسته بر آن مي دارد تا در مقام پاسخگويي و تبيين اين گونه مسائل، به ارزيابي دقيقتري در پژوهشها و مصاحبه ها بينديشند و از زواياي مختلف به بازبيني و تحليل روشن تري بپردازند و عمدتأ موضوعاتي را كه به نحوي مورد تعرض و سوء استفاده دشمنان و احياناً بي توجهي و سطحي نگري بعضي دوستان قرار دارد، و به دور از جهت گيري و شعار و التقاط، به بحث و تبادل نظر بگذارند.
خوانندگان عزيز! مستحضريد كه گفتمان قبلي ما در محضر فقيه انديشمند و عالم بصير و پر تلاش حضرت آيت الله سيد محمد تقي مدرسي پيرامون طراحي زيبا و متقن خانواده در سورة نور بود كه طي آن ايشان به تشريح بناي خانواده و تبيين جايگاه اين كانون مقدس در اين سوره به ويژه آيه نور پرداختند و يك يك آيات نوراني اين سوره و ارتباط آن با خانواده را مورد تفسير و تبييني نوين قرار دادند و نقش احكامي چون جنبه هاي اصلاح و تربيت و تخويفي كه در بخش جزائيات و حدود اسلامي وجود دارد، يا احكامي چون حجاب، استيذان، نهي از تبرج در بانوان، نهي از وعده هاي پنهاني و ارتباطات جنسي و منع قذف و اتهام به افراد وبه بازي گرفتن حيثيت و آبروي آنان كه هر يك از اينها به منزله ثغور و ديوارهايي محكم خانواده را در برگرفته است، بيان نمودند، وبه نكات و راهكارهاي ارزشمندي در اصلاح ساختار رواني فرد، خانواده و جامعه پرداخته شد و در واقع از ديدگاه روانشناسي و جامعه شناسي اسلامي مسائل خانواده مورد بررسي و كنكاش قرار گرفت.
تأمل، بازبيني و دقت در مباحث خانواده از سوي ايشان ما را بر آن داشت كه ديگر بار در محضر ايشان حضور يابيم و اين بار از منظر حقوق اسلامي به بيان روابط داخلي خانواده، خصوصاً تعاملات رفتاري زوجين موضوع را دنبال كنيم. اميد آن داريم كه از رهگذر اين گونه نشست هاي علمي بتوانيم گامي هر چند ناچيز در معرفي و اعتلاي فرهنگ مترقي اسلام برداشته باشيم و با دقت و تدبر بيشتر در آيات، ارزش نظام خانواده و جايگاه ويژه زن را براي بشريت سرگشته و حيران امروز كه به واسطه فاصله گرفتن از قوانين الهي به ويران نمودن اين بنيان اصرار دارد، به منصه ظهور بگذاريم.
محور موضوعات اين بار ورود به آيات قرآني در زمينة حقوق زوجين حدود حاكميت زوج و نحوه اعمال آن، ملاك قواميت در آيه مباركه سوره نساء، بحث از تمكين و بيان دايره وظايف زن، توضيح «فَالصّالحاِتٌ قانتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْب » در آيه مذكور، مفهوم ضرب در بخش مراحل نشوز و صراحت نفي بغي و ستم از سوي مرد، موضوع شقاق و زمينه هاي حصول آن از ديدگاه قرآن و درمان اين مشكل، تأكيد قرآن بر توجه به «ميثاق غليظ» و پيوند الهي ميان زن و مرد، مسأله طلاق و عيوب موجب فسخ نكاح، نحوه استخراج قواعد اصطيادي بر پايه اصول مدون قرآني و ساير منابع اسلامي است.
q حضرت آيت الله! ضمن عرض تشكر از فرصت مجددي كه به گروه فقه و حقوق فصلنامه داديد، و نهايت مساعدت و لطف را نسبت به اين امر مبذول فرموديد؛ اولين سؤال را در حيطه گستره وظايف زوجين نسبت به تبيين و تشريح آيه «اَلرِّجَالُ قَوامُونَ عَلَي النِّساء»… مطرح مي كنيم و با توجه به بعضي از ابهامات و نيز نگرشهاي متفاوت در اين زمينه و طرح پرسشهاي گوناگون در محافل علمي و دانشجويي در مورد رياست مرد و نحوه تحقق آن از ديدگاه قرآن و ملاك قواميت و بالاخره قيد و شرطها در اين باب، مستدعي است نظر تحقيقي خود را بفرمائيد.
قبل از ورود به موضوع مورد نظر شما در اين آيه مباركه، لازم است سخني را در باره سوره نساء داشته باشم و اينكه آيات اين سوره مبين چه نوع از روابط در زندگي بشر است و لحن خطابات بر اساس قرار دادهاي اعتباري است يا قراردادهاي طبيعي؟ زيـرا اسـاس ارتبـاطات در هـر جامعه اي بخشي بر پايه امور پيماني و اعتباري شكل مي گيردو بخشي بر مبناي روابط طبيعي و ذاتي .
مثلاً چشم انداز سوره مائده اين مطلب را القاء مي كند كه بر پايه عقود و پيوندهاي اعتباري است. و مي بينيد در اولين آيه از اين سوره مباركه اينگونه آمده: «يا اَيُّهَا الذّينَ اَمَنُوا اَوْفُوا بِالْعُقُود» … ليكن در ابتداي سوره نساء خطاب به گونه اي ديگر است. روي سخن با همه انسانهاي اين كره خاكي است. با يك بيان همگاني و بين المللي همة وجدانهاي بيدار و فطرتهاي پاك را مورد خطاب قرار مي دهد و پـرده از يـك اصـل طبيعي در نظام خلقت برمي دارد و ميفرمايد: «يَا اَيهُا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُم الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدة و خَلَقَ مِنْهَا زَوجَهَا و بَثَّ مِنْهُمَا رِجالاً كثيراً و نِساءً وَاتَّقُوا الله ..» همـان گونه كه در آيه مباركه مشاهده مي فـرمـائيـد بناي قانونگذاري در اينجا به گونه ايست كه همة حصارهاي قومي، نژادي، طبقاتي را مي شكند و از ماوراء اعتباريات، محرمانه با او به راز گويي خلقت مي پردازد، با زمزمه اي موزون و كلامي ليّن نه فريادي نابهنگام و خشن تمامي بني آدم را متوجه ربوبيت حق مي سازد. اينجـاست كه ساختـه ها و پرداختـه هاي ذهـن انسان در تـوجه به غيـر او يكبـاره فرو مي ريزد. لذا مي پرسد «ربّ» يعني چه؟ و «اِتُّقُوا رَبَّكم» كدامست؟
و او در كـوتاهتـريـن كلام بلنـدترين پيام را مي دهد كه آفريدگار شما، مربي و پرورش دهنده هستي، به پرستش، شايسته تر و تقواي او يعني همان رهايي از قيد و بند اسارتها، براي انسان زيبنده تر است.
اين گونه خطاب حاكي از آن است كه آيه مباركه واقعياتي از هستي را با زبان فطرت بيان مي دارد و اسرار مكنون هستي را در آينه وحي بازگو مي كند و سپس به يك اصل عمده در بناي هستي اشاره مي نمايد «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس وَاحِدَةٍ» با اين كلام است كه انديشه «نژاد پرستي جنسي» زدوده مي شود و ديوارها و موانع فرانگري فرو مي ريزد. و نفس واحده را كه خاستگاه طبيعي هر انساني در عرصه وجود است گوشزد مي نمايد همان نفسي كه«وَ نَفْسٍ وَ مَاسَوَّيهَا فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْويَهَا» است.
پس مي بينيد كه ورود به سـوره نسـاء يك نـوع ورود طبيعـي و فطـري است. و درست در راستاي سامان دهي اين بعد از زندگي اوست و نحوه جعل احكام هم با توجه به نيـاز طبيعي اوست. اكنون با اين نگرش به سراغ يه مي رويم «اَلِّرجَالُ قَوامُونَ عَلَي النِّساء». قوّام يعني چه؟ و به چه معناست؟
قوام از قائم و قائم گاه با حرف «باء» متعدي ميشود مثل «قائم بالشي» يعني چيزي كه بوسيله آن كسي يا چيزي ايستاده و تكيه گاهي دارد، گاه با عَلي متعدي مي گردد كه مقابل معناي اول است. يعني خود تكيه گاه قرار مي گيرد. لذا در مورد ذات حق مي فرمايد «الله لاالهَ الا هُوَ الْحَيُّ القَيُوم» يا «اَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الارَضُ بِاَمْرِهِ » يعني ذات حق چون «واجب» است، قائم بذاته و قائم لغيره است و قوّام يعني كسي كه خانواده را نگه مي دارد حافظ خانواده است. و تعبير ديگري كه در قرآن هم آمده اين است كه مي فرمايد اموال شما مايه قِوام يا قيام زندگي است و مي فرمايد: «وَلاتُؤتُوا السُّفَهَاءَ اَمْوالَكُمُ التّي جَعَلَ اللهُ لكم قياماً» قيام در اينجا به معناي نظم دهنده است بنابراين، معناي ديگر «قوام»، منظم كننده است، يعني سامان دهي زندگي و قِوام آن در امور اجتماعي و اقتصادي به دست مرد شكل مي يابد و در كانون خانواده پناه و تكيه گاه همسر و فرزندان قرار مي گيرد و اين بيانِ رسالتي سنگين و مسئوليتي توأم با ايفاي وظيفه اي الهي است. اينجاست كه خود محوري و فرد مداري جاي خود را به حق محوري مي دهد، پس اين قواميت مطلق نيست و با «كُونُوا قَوّامين بِالقسط شَهداءَلله» تكميل مي گردد. يعني خداوند از ما قواميت به قسط را مي خواهد زيرا سنخ قانونگذاري در فرهنگ اسلامي بر پايه «اِنَّ اللهَ يَأمر بِاْلعَدْلِ وَ اْلأحْسَان» است و رياست مـرد هـم در خـانـواده بر پايه همين اصل شكل مي گيرد.
«قوّام بالقسط» و «قوّام لله» يعني چه؟ ما در تمام ابعاد زندگي مأمور به حفظ شريعت،حفظ حدود و قوانين الهي هستيم بنابراين مرد در خانواده حافظ و مجري عدالت است. به تعبير ديگر او تكيه گاهي است كه همسر به قواميت و تدبير و گردانندگي او تكيه مي كند.
در نظام تربيتي و خانوادگي اسلام مرد مسئوليتهايي دارد چون: «قوا اَنْفُسَكُمْ و اهليكم ناراً» ، و يا «وَ انْذرِ عَشيرَتكَ الاَقْرَبين» ، است و يا اينكه تبيين روابط خانوادگي را مي كند مثل«عَاشِرُوهُنَّ بَالْمَعْروف» ، و يا «وَ لا تَنْسَوُا الفَضْلَ بَيْنَكُمْ» و يا «لاتَتَّبِعُوا الهَوي اَن تَعْدِلوُا» و يا «وَ لاتضارّوهنّ لِتُضيقُواعَلَيْهِنَّ» …….. را عهده دار است.
كه همه اين متون دلالت بر آن دارد كه ما در خانه ارزشها را به فراموشي نسپاريم.
مجموع اين مسئوليتها و وظايف است، كه مرد را در خدمت خانواده، حافظ مصالح خانواده و مدير و مدبر امور در خانه قرار مي دهد كه هم با طبيعت او سازگار است و هم مجموعه اي چون خانواده نيازمند به چنين عنصري است. و در مقابل زن قدرت و نفوذش در جاي ديگرست و لطافت و خصوصيات رواني و اخلاقي او آنگونه است كه دوست دارد تا مرز فداكاري نسبت به همسر و فرزند عشق بورزد و اهميت فوق العاده اي به توجه شوهر دارد، اينجاست كه حتي بعضاً لازم است مرد او را مورد مراقبت قرار دهد و در پرتگاه هاي عاطفي تعديل نمايد و به رَغم پاسخگويي مناسب و شايسته به وفاداري و عشق او، نوعي حفاظت نسبت به او داشته باشد، عمـوماً در خانواده ها شاهديم مادر تا مرز ايثار و جانفشاني در خانه تلاش ميكند و اين مرد است كه با حفاظت و مراقبت شايسته خويش بايستي در عين حمايت از او نسبت به اين گونه رفتارها نوعي كنترل اخلاقي داشته باشد.
لذا بايستي گفت كه زن بنابر فطرت و طبيعت و روحيات خويش حمايت و حفاظت و امنيت را براي شوهر به ارمغان مي آورد. و شوهر با توجه به روحيات و طبيعت خويش به گـونـه اي ديگـر به حمـايت و حفاظت قيام مي كند و يك تعامل طرفيني در اينجا كاملاً برقرار است.
مرحوم استاد مطهري در اين باب مي فرمايد: «اعجاز خلقت را ببينيد كه دو تمايل در مرد و زن قرار داده است، در مرد حس تسلط بر زن وجود دارد و در زن نيز همين حس وجود دارد ولي اعجاز خلقت اين دو حس را به گونه اي آفريده كه نه تنها تضاد و نزاعي ندارند بلكه منجر به وحدت بيشتر نيز مي شوند ... در مرد حس تسلط بر زن را {از طريق ظاهر} بالاي سر زن قرار مي دهد و در زن حسّ تسـلط بـر مرد از طريق قلب، مرد از راه قهرماني مي خواهد حاكم باشد و زن از طريق جمال و زيبايي {و ظرافتهاي} زنانه».
هميـن گونه است كه قوانين الهي درست هم پاي با روحيات زن و مرد در صدد حاكميت وحدت بر نظام خانواده بر اساس پيوندي الهي است. يعني زن و مرد هر دو در خدمت يكديگرند و از هر گونه فردگرايي بر حذر و هر كدام در صدد حمايت و حفاظت از ديگـري بر پـايه محـوريت حكم خدا تلاش مي كنند. گفتيم بناي آيات در سوره نساء عمدتاً بر مبناي مسائل طبيعي است نه قرار دادي.
q لطفـاً نسبت به بخش ديگر آيه كه مي فرمايد:« بمَا فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُم عَلي بَعْض» نظر تفسيري خودتان را بفرمائيد.
قبل از ورود به اين بخش از آيه بايـستي اذعان داشت كه هر اجتمـاع چند نفـري نيـاز به نظـم و برنامه ريزي و رهبري دارد و نبود يك شخص مسئول قطعاً در يك مجموعه موجب هرج و مرج است و حس قيادت و رهبري از زمانهاي ديرينه به عنوان يك حب ذاتي در مردان وجود داشته و چه بسا تعديات و تجاوزاتي كه در مسـير تـاريخ زندگـي بشـر از اين طريق بر زنان اعمال نگرديده، اما پيوسته اديان الهي آمده اند و با تعيين ضوابط و شرايط جلوي اين نوع از بي عدالتي ها را گرفته اند يعني اسلام اين نوع از سرپرستي خانواده را ابداع نكرده بلكه آن را پذيرفته است ليكن براي نفي ظلم و تجاوز و نظم و انضباط براي آن يك چار چوب خاص مطرح نموده و در قالب قوانين خانواده يك نوع تعديل در حاكميت ايجاد كرده است و در تبيين اين گردانندگي، آيه بيان ظريفي دارد و نگرش و تفسيري كه من در اينجا دارم با ديگران متفاوت است. ببينيد در يك مجموعه اي كه مثلاً 10 نفر مرد زندگي مي كنند اگر بخواهند مديريتي را به كـسي واگذار كنند تابع چه شرايطي قرار مي دهند؟ مسلماً وقتي يك نفر از بين اين جمع در رعايت ابعاد مختلف مديريت يا رعايت ضوابط از شرايط بهتري برخوردار باشد و اگر او واجد شرايط مناسب نبود اينجاست كه مسئوليت از او سلب مي شود و به ديگري واگذار مي گردد لذا نمي فرمايد: «فَضَّلَ الله بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضهن» يعني اين غلبة ذاتي نسبت به هر زن و مردي نيست بلكه بايستي گفت همانگونه كه بواسطه رشد بعضي از فضائل فردي در بين يك مجموعه مي تواند امتياز مديريت را به خود اختصاص دهد در خانواده هم قواميت مرد به دو دليل است: يكي اينكه نفقه بپردازد و مشكلات اقتصادي و مالي زندگي را در تمامي ابعاد به دوش كشد، لذا بايد بيشتر از زن زحمت بكشد و تلاش كند و نيز بواسطه وضعيت خاص جسماني و روحي مردانه در برخورد با كارهاي خشن و ناملايمات شغلي او مقاوم تر است و دليل ديگر اينكه به سبب كوشش برخي بر برخي ديگر در مراتب اجتماعي. در اين عرصه هم مي بينيم گاه فردي در عرصه اقتصادي بيشتر تلاش مي كند، لذا توانگري بيشتري مي يابد و يا در عرصه علم و تفكر تلاش مي كند و به فضايلي نايل مي آيد و گاه در عرصه هاي تخصصي ديگر توان خود را بكار مي گيرد و به كارايي بالاتري نايل مي شود، لذا از اين دو جهت مرد مسئول گردانندگي زندگي است.
اما اگر مردي نه در ناحيه حكمت و رشد فضايل انديشه رتبتي را به خود اختصاص داد و نه در ناحيه تدارك رزق و روزي فرزندان، او ديگر نه مصداق «فَضَّلَ اللهَ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْض» است و نه مصداق «بِمَا اُنْفِقُوا» يعني نه حكمت حاكميت دارد، نه پول ميدهد نه شرايط رياست الهي را رعايت مي كند، او ديگر واجد اطاعت نيست چنانچه روايت داريم كه اگر مرد نفقه نداد تمكين هم ندارد. اصلاً اصل قواميّت كه زندگي خانواده را قوام مي بخشد در پرتو اين مشخصات مرد است و اگر داراي حتي شرايط نسبي در اين باب نبود نمي تواند ادعاي در خارج از اين موازين نمايد. مضاف بر اينكه پايان همين آيه مي فرمايد: «فَلاتَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً» يعني هيچ گونه سلطه زورمدارانه و همراه با زياده خواهي و افزون طلبي نبايد از سوي مرد بر زن اعمال گردد. و مرد نمي تواند مطالباتي بيش از حق خويش در محدوده حدود الهي از زن داشته باشد.
تحليل ديگري كه در ذيل اين آيه مباركه است همان بيان شيوايي است كه استاد شهيد مرتضي مطهري دارد كه: «عبارت قرآن كه فرموده است« بِما فَضَّلَ اللهَ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْض» و نفرموده است «بِما فَضَّلَ اللهَ الرِجَالَ عَلي النِساء» ناظر بر اين است كه بعضي بر بعضي برتري دارند و نگفته است «مردان بر زنان» چون خواسته بگويد برتري هايي مرد بر زن دارد و برتري هايي زن بر مرد دارد و لازمه اين دو برتري حكومت مرد است بر زن ...» يعني به مرد بنا بر فضيلت هايش مزايايي داده شده كه بر طبق آن به درد حكومت خانواده مي خورد و به زن بنا بر فضيلت هايش مزايايي داده شده كه به موجب آن شايسته اداره داخل خانواده است.»
q همان گونه كه تبيين فرموديد يك رابطه مناسب و برخاسته از طبيعت خانواده و شئون زوجين در آيه مباركه مشاهده مي شود، لذا از سويي تبيين وظايف مرد با اقدام بر قواميت و گردانندگي امور خانواده و مسئوليت پذيري نسبت به نفقه و نيازهاي اقتصادي و مالي ميشود. و از جانب ديگر با عبارت كوتاه و بليغ «فَالصالحاتُ قانتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْب بما حَفظَ الله» ترسيم وظايف يك بانوي شايسته را در خانواده مي نمايد و توازن و تعادلي ارزشمند بين اين دو وظيفه برقرار مي سازد اكنون مستدعي است نظر تحليلي خويش را نسبت به اين بخش از آيه خصوصاً با توجه به مسأله تمكين زوجه و حدود آن و مراد از «قانتات» و «حافظات» را در آيه كريمه بيان بفرمائيد.
نفس تمكين به صراحت لفظ در قرآن كريم نيامده ليكن آنچه كه در موضوع وظايف زوجه در عرصه خانواده در قالب تمكين در فقه مطرح است بخشي برخاسته از همين قسمت آيه است كه با لفظ «قانِتات» آمده و بخشي به واسطه قسمت پاياني آيه كه مي فرمايد «فَاِنْ اَطَعْنَكُم فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً » است يعني اگر در ايفاي وظيفه همسري اطاعت كردند و تمكين نسبت به شما داشتند هرگز راهي براي بي عدالتي و بغي بر ايشان نداريد. اشاره به اينكه هر دو نسبت به حكم خدا بايستي انقياد و پذيرش لازم را داشته باشيد.
در مورد «قانتات» يك مقدمـه اي را بيـان مي كنـم و آن اينكه وقتي طبيب نسخه مي دهد بايستي ببينيم چه دردي را در صدد درمان است، وقتي در قرآن كلمه اي آمد اين بمنزله درمان دردي است كه توجه به آن لازم است: پس در« فَالصّالحاتُ قانتاتٌ حافِظاتٌ ... » اشاره به اين است كه: زنان شايسته و مزين به لباس بندگي و اطاعت خدا، در رعايت حقوق زوج قصور نمي ورزند و بنده فكر مي كنم «قانتات» نسبت به امر زناشويي؛ يعني زن راضي شود به موقعيت خويش از جنبه هاي مختلف، مثلاً زن افزون طلب نباشد و هر روز براي شوهر مشكلي نيافريند يا از او چيزي بخواهد كه تعادل نظام خانواده را بهم بزند. قانتات يعني اينكه شوهر خويش را به همسري قبول دارد و بـراي او احتـرام قائل است اعلام نارضايتي نمي كند. در مقام تحقير شوهر بر نمي آيد. توجه به حرمت همسرداري دارد. چنانچه از مرد هم خواسته شده كه زوجه خويش را مورد احترام و كرامت قرار دهد او را به عنوان يك همسر و شريك زندگي قبول داشته باشد. لذا به مردان فرمودند: « مَا اَكْرَمَهُنَّ الاّ كَريم وَ ما اَهَانَهَنَّ اِلاّ لَئيِم» و به زنان امر به قنوت و رضايت نمود.
اصل قنوت خشوع است ليكن در اينجا به معناي رضايت و راضيه بودن است. زيرا بالاترين نوع رضا، قنوت است. وقتي زن در زندگي اظهار رضايت مندي كند، روحيه شكر، انقياد، قناعت در او باشد قطعاً بسياري از مشكلات زندگي زناشويي در سايه اين صفات حل مي شود و به عكس وقتي مادر، چهره خصومت و عدم انقياد در او آشكار شد چهره زندگي به خشونت مي گرايد. او كه رسالت اطمينان بخشي به اعضاي خانواده را به عهده دارد، و همه اعضاء عشق و آرامش را در كنار او مي جويند، قطعاً بايستي داراي رفتاري برخاسته از خصايص مذكور در آيه باشد هم صالحه و هم قانته و هم حافظه.
q در اين آيه يك قيد «صالحات» داريم كه شايستگي هاي عملي زن را حامل است و با تعبيراتي چون «مَنَ عَمَلَ صَالحاً مِن ذَكَرٍ اَوْ اُنْثي» روشن مي شود و قيد ديگر «قانتات» است كه بيان فرموديد، علاوه بر اينها خصوصيت ارزشي ديگر زن در خانواده را قرآن «حافِظاتٌ لِلْغَيْب بِمَـا حَفِظَ الله» بيـان مي نمايد. سؤال اين است كه آيا «حافِظاتٌ لِلْغَيْب» فقط به اعتبار حفظ ارزشها و ايفاي وظايف در غياب شوهر است يا اينكه مسأله گسترده تر از اين حد است و زن به لحاظ تأثيري كه در اصلاح ساختار جامعه و تاريخ دارد؛ در واقع او حافظ و حامل همه ارزشهاست بنابراين تخطي او از وظايف، فقط تخلف زناشويي محسوب نمي شود، چنانچه در بحث حدود هم اگر زني مرتكب فحشا شود؛ جرم او يك جرم خصوصي نيست كه شاكي خصوصي داشته باشد بلكه از جهت ناديده گرفتن حكم خدا نسبت به حدود الله مورد مؤاخذه قرار مي گيرد. آيا مي توان گفت حافظات، يعني حفظ همه ارزشهايي كه خدا بر دوش زن نهاده است؟
اين نكته اي كه نسبت به «حافظات» اشاره كرديد از «حفظ الله» بدست مي آيد يعني «حفظ الله» عرصه اين موضوع را گسترش مي دهد، يعني هر چه را كه خدا به حفظ آن امر نموده زن مأمور به صيانت از آن است.
مثلاً قرآن مي فرمايد:« حَافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ وِ الصلاةِ الوُسْطي وَ قُومُوا لله قَانِتين» يعني زن همة ارزشها را در خانه حفظ و گسترش مي دهد لذا حفظ مال، حيثيت، آبرو، مسائل مربوط به خانه، ناموس، عفت، حيا و حفظ شئون اولاد، همچنين اموري كه جامعه متأثر از نحوه عملكرد اوست و خدا از او خواسته است.
اخيراً مطلع شديم براي مسابقات ورزشي «سيدني»، زني بچه اش را در ماشين مي گذارد و براي بازي كامپيوتري وارد هتلي مي شود و بر اثر غفلت از فرزند و سرگرمي، بچه اش در بيرون از هتل بر اثر گرماي هوا در ماشين مي پزد يعني درجه حرارت به قدري شديد بوده كه نه تنهـا بچـه از گرمـا هـلاك مي شود، بلكه به حالت پختگي در مي آيد و وقتي اين مادر را به دادگاه مي برند و از او سؤال مي كنند آيا از اين قضيه وجدانت ناراحت نيست؟ جـواب مي دهد: خير چون من فقط نبايد به بچه ام برسم؛ بلكه بايد به خودم هم برسم. آيا اين جواب شايستة يك مادر است؟ اين همه عشق و عاطفه در سينه مادر براي چيست؟ اصلاً اگر او بخواهد فقط به خود بينديشد فردگرايي را مورد توجه قرار دهد نه تنها كيان خانواده، كه قوام زندگي بشر به مخاطره مي افتد.
q استاد! يكي ديگر از بحث هاي سؤال برانگيز در حقوق اسلامي، نحوة رفتار مرد در هنگام ظهور نشوز در زن مي باشد و عمدتاً عده اي در مقام سوء استفاده از اين آيه بر آمده اند و مي گويند قرآن خود حكم به ضرب يا زدن زن نموده و عده اي به بهانه دفاع از حقوق زنان در مقام ايراد و اعتراض به اين حكم بر آمده اند. لطفاً نظر خود را راجع به مفهوم «ضرب» در سيـاق اين بخـش از آيه كه مي فرمايد:« و الّتي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعَظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي المَضَاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ» بفرمائيد.
من يك نظري در مورد كلمه ضرب دارم كه با ضرب به معناي زدن متفاوت است. معناي ضرب در زبان عربي حركتي است كه قرين با صدا و اعلام است اما اينكه اين صدا الزاماً حاصل بر هم زدن چيزي بر چيز ديگر نيست، لذا ضرب المثل را به اين مسمي ناميده اند؛ چون مثل يك چيز روشن صدا مي كند و فراگير مي شود.
مضاف بر اينكه حتي اگر ما ضرب را بر همان مفهوم زدن اطلاق كنيم چون آيه مقيد به ضرب با مسواك است، نمي توانيم از آن اطلاق و عموم را استفاده كنيم. خصوصاً اينكه اگر ما اين مفهوم را در كنار مراحل قبلي، كه پند و موعظه و نيز هَجري (پشت كردني) كه از خوابگاه زوجين فراتر نمي رود، قرار دهيم يك مفهوم كاملاً خصوصي از آن برمي آيد كه اين يك نوع اعلام منهايي با قهر و خشونت و اعلامي كه از حريم و خانه بلكه اطاق زوجين بيرون نرود مي باشد. و ثانياً ايجاد هيچگونه دردسر و مشكل براي زوجه ايجاد ننمايد و حتي موجب انفكاك و جدايي بين آنها نگردد. چنانچه در سيرة بزرگان دين نه تنها ما مفهومي بـه معنـاي زدن را نسبت بـه همسـرانشـان نمي بينيم بلكه به عكس، نهي از خشونت و زدن و حتي تقبيح رفتارهاي ناشايست و ترشرويي و سوء خلق را كراراً در دستورات و توصيه هاي رسولخدا (ص) و ائمه معصومين (ع)مشاهده مي كنيم.
لذا پيامبر اكرم (ص) در بياني مي فرمايد: «تعجب مـي كنم از كسـي كه همسر خود را مي زند در حالي كه خود او به ضـرب اولي و سزاوارتر است» . و در بيان ديگري مي فرمايد: «لاتَضربُوهنَّ و لاتَقْبَحُوهُنَّ» يا مي فرمايد: «خياركم خيارُكُمْ لِنسَائِهِ» بهترين شما خوش رفتارترين شما با زنانشان است. پس مراد از ضرب يك نوع اعلام عدم رضايت مرد از نوع رفتار همسر است و حتي ضرب به مسواك جنبه سمبليك دارد يعني من مي خواهم به سبب اين نحوه رفتار، از تو دوري كنم و در واقع يك نوع اعلام است، براي اينكه زن را متوجه سازد كه مبادا در صدد گسستن رشته هاي محكم مودت و يگانگي شود. در واقع همه اينها براي آن است كه زن و مرد يك جوري با هم بسازند و اين كانون وحدت به افتراق و جدايي نكشد، حتي به هنگام تخلف و نشوز يكي، طرف مقابل در صـدد صلـح و بـرقـراري ارتـباط بـرآيد و قـوي ترين دليل همـان مطلب ذيل است كه مي فرمايد:«فَاِنْ اَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً» يعني اگر خانم در عرصه وظيفه زناشويي تمكين داشت، شما اصلاً مجاز به تعدي و ظلم نيستيد و هيچ راهي براي بغي در جلوي پاي شما نيست و حتي در هنگام شقاق و بالا گرفتن اختلاف فيمابين مي فرمايد:« اِنْ يُريُدا اِصْلاحاً يُوفق الله بَيْنَهُمَا» يعني غرض حكمين در موقع رفع اختلاف بايستي اصلاح باشد و اگر اينگونه شد خدا هم آنها را حمايت مي كند و رفق و مدارا بين زن و مرد ايجاد مي نمايد. پس اصل، ارتباط مودت آميز و رفع اختلاف بر پايه صلح و مداراست نه خشونت و افتراق و زشت خويي.
q از مجموعة اين بيانات و نيز پيوستگي و تسلسل مناسب و به جا در سياق آيات 34 و 35 سوره كه به ترتيب بيان رسالت مرد در كفالت و رياست ظاهري زندگي و بيان گستره وظايف زن و سپس نحوه نشوز و رفع آن و نيز به دنبال آن بيان حكم شقاق و نحوة اصلاح آن در مي يابيم كه هر يك از مراحل رفتاري زن و مرد عاملي است براي ممانعت از ايجاد مرحلة بعد، يعني اگر از آخر بيائيم اين مي شود كه طلاق حاصل عدم توجه به شقاق است، يعني اگر در مرحله شقاق نزديكان دلسوز به داد زوجين نرسند، به انحلال و طلاق مي انجامد و خود شقاق نيز محصول عدم توجه زوجين به وظايف يعني بروز نشوز و تخلف است و نشوز و تخلف حاصل عدم توجه به انس و الفت لازم و ايفاي رسالت و وظايف همسري چه از سوي مرد و چه از سوي زن است يعني همه مشكلات از ناآگاهي يا عدم توجه زوجين به وظايف همسري است و با توجه به صورت مسأله اين سـؤال پيش مي آيد كه لزوم پذيرش و انعطاف هر يك از زوجين نسبت به يكـديگر چه مقـدار است و مرزبنـدي بين وظايف واقعـي و غير واقعـي به چه صورت شكل مي پذيرد و به تعبير ديگر حدود و دايره اطاعت زن تا كجاست و آيا اگر مرد يك خواسته يا حكم غير معروف و غير موجه و يا غير مشروع دارد در اينجا وظيفه زن چيست؟ و آيا اصل مصلحت خانواده و حفظ اين بناء از تخريب في نفسه عاملي براي انقياد و تمكين مي شود يا خير؟
اين مسأله نياز به توضيح دارد و همان گونه كه بيان نموديد عدم توجه هر يك از طرفين نسبت به وظايف، معضلي را در خانواده ايجاد مي كند كه خود زمينه اي براي بروز قائله اي مي گردد و مشكل بزرگتري را به بار مي آورد. آنچه كه در قوانين خانواده اسلامي مطرح است چند نكته اساسي است.
اول: محوريت حكم خدا و اجراي آن از سوي طرفين و خدا محوري به جاي فرد محوري.
دوم: توجه به مصالح خانواده و فرزندان و مركزيت اين كانون از جهت تربيت انسانهايي سالم و شايسته.
سوم: توجه به پيشگيري از گسترش معضلات و مشكلات در خانواده بر پايه تفاهم و تسالم و ارتباط هاي شايسته رفتاري و گفتاري، بر اين اساس هر چه دقت ما در وضع قوانين و توجه به نظام قانونگذاري در اسلام بيشتر مي گردد، دقايق و ظرايف حكيمانه احـكام اسـلامي در عرصه خانواده نمايان تر مي شود. مثلاً در موضوع محوريت حكم خدا آنچه براي زن و مرد واجب مي گردد و به عنوان حق و تكليف تعريف مي شود، بر اساس مباني و اصولي است كه در قوانين اسلامي كاملاً بيان شده، مثلاً در همان بحث «اَلّرِجَالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساء» مراد از اين قواميت چيست؟ و بر پايه چه اصلي استوار است؟ قرآن مي فرمايد معيار در قواميت «كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْط شُهَدَاءَ لله» است يا «فَلاتَتَبَعُوا الْهَوي» داريم يا «اَنْ تَقُومُواِلله». و اين اشتباه بزرگي است اگر بگوييم مرد در حيطه حاكميتش در خانه و خانواده مختار و فاعل مطلق است چرا كه اين گونه حكم راندن نه تنها با مصالح خانواده منطبق نيست و مصداق ظلم و بي عدالتي به زن و فرزندان است، بلكه بالاتر، ظلم به احكام اسلامي و آيات قرآني است و اين با اصول كلي قانونگذاري در اسلام منافات دارد. معيار جعل قوانين در اسلام «اِنّ اللهَ يَاْمُرُ بِاْلعَدْلِ وَ اْلاِحْسَانَ وَ ايتاء ذِي الْقُربي» همچنين « وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبَّكَ صَدَقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلُ لِكَلِمَاتِهِ» است. اين آيات چه مي گويد؟ مبين چيست؟ آيـا پايـه هاي حكـم خـدا بر غيـر عـدل و احسـان و راستـي و واقعيات نهاده شده؟ حال اگر ما نمي خواهيم به حقايق آيات عمل كنيم چرا اسلام را متهم به بي عدالتي و جور و يا خشونت نمائيم؟ آنچه كه بر زوجين از حق و تكليف لازم و واجب است در چارچوب قانون خداست و بر مرد واجب است بر اساس معروف در داخل خانواده امور را اداره كند اصلي كه كراراً قرآن كريم در مباحث خانواده بر آن تكيه دارد. لذا مرد نمي تواند از اين محدوده خارج شود و تحكم نمايد و به زور و بي عدالتي متوسل گردد و همچنين زن در دايره حكم خدا مامور به انجام وظايف همسري است نه غير از آن. و قطعاً مصالح خانواده در اجراي حكم خدا به بهترين صورت شكل مي گيرد. و نمي توان گفت براي مصالح خانواد ه مرد و زن به راهكارهاي غير مجاز و غير مشروع متوسل گردد. و در مواقعي هم كه خود به يك اتحاد نظر نرسيدند يك دادگاه صالح خانواده بايستي بر اساس حكم خدا به دعوا فيصله بخشد. لذا اسلام شايسته نمي بيند كه دعاوي خانواده به محاكم عمومي برده شود در تعين حكم مي فرمايد: «فَابْعَثُوا حَكَمَاً مِن اَهْلِهِ وَ حَكَماً مِن اَهْلِهَا إِنْ يُرِيدُا إِصْلاحاً» يعني در يك محفل خصوصي خانواده كه حكم در آن از صلاحيت لازم برخوردار باشد مي فرمايد اينها بايستي از نيتي خالص و با انگيزه اصلاح وارد قضيه شوند. يعني حَكَم زوجين هم بيش از هر چيز، حكم خدا و مصلحت خانواده و ايجاد و القاء روابط ارزشي را در نظر داشته باشند.
q حضرت آيتالله! مسأله ديگري كه در حقوق خانواده در روايات و قانون مدني مطرح است موضوع اذن خروج همسر با اجازه زوج و وسعت و ضيق مسأله است. البته اصل اهميت حضـور مادر، در خانواده و ايجاد همـاهنگي و ارتباط بيشتر و مشورت با همسر در برنامه ريزي هاي مختلف زندگي مشترك در فرهنگ اسلامي با توجه به جايگاه تربيتي و نقش حضور عاطفي و اخلاقي او در بين اعضاي خانواده، اصلي است منطقي و پذيرفته شده.
آمار جرائم و بزهكاري نوجوانان و جواناني كه به دور از دامان مادر و تربيت خانواده بزرگ شده اند مؤيد اين ادعاست. اما تعريف نوع حضور و حدود اذن همسر از نظر حقوقي نسبت به خروج و بعضاً بيان متعارضي كه در بعضي از متون ديده ميشود، شبهاتي را القاء كرده كه بايستي در صدد حل آن بر آمد؛ مثلاً در آيات قرآني و متون روايي اهميت احسان به والدين و صله رحم از واجبات و تارك آن تا حد لعنت خدا مورد مؤاخذه قرار گرفته، حال در عرصه تمكين در عدم خروج، زن تا چه اندازه مامور به پذيرش حكم شوهر است. نكته اساسي اين است كه آيا مرد مي تواند در خارج از حكم خدا حكم كند؟ و اگر چنين كرد آيا زن مامور به تمكين است يا خير؟
من جواب اين سؤال را در چند بخش پاسخ مي دهم. در اصل مسأله اذن خروج زوجه توسط زوج بايستي موضوعيت اين حكم روشن شود. ما در كتب فقهي روايي يك بحثي داريم در باره حمامات و عرائس و مراد از آنها چيزي غير از موضوعيت فعلي آن است «حمام» در گذشته جايي مثل باشگاه بوده و محلي براي خنده و وقت گذراني و بعضي از تنوعات ديگر يا عروسيها مثل امروز نبوده كه با دعوت خاص باشـد بلكـه وقتـي جـايي عروسـي بود همه مي فهميـدنـد و مي رفتنــد، حاصل آن يك نوع ولگردي و هرزه گي بود و اثرات نامطلوبي براي اجتماع و شركت كنندگان داشت و جاي مناسبي براي حضور زنان نبود، چرا كه كاملاً نسبت به خانه و خانواده و رسيدگي به آن بي اعتنا مي شد. اين جاست كه مي بينيد در متون روايي مسأله اذن شوهر در خروج از منزل مطرح مي شود.
بحث ديگري كه مطرح است در باب رعايت واجبات شرعي است كه آنها در نماز و روزه و يك سلسله عبادات خاص خلاصه نمي شود؛ لذا قرآن كريم طيف وسيعي از واجبات و اعمال را مطرح مي نمايد مثلاً صله رحم، احسان به والدين، رسيدگي به مسائل اجتماعي، امر به معروف و نهي از منكر، جهاد في سبيل الله و اگر توجه شود در آيات و روايات، اين مسائل غالباً مشترك بين زنان و مردان معرفي مـي شود. حتي نسبت به جهاد، دفاع و يا هجرت در راه خدا احكامي داريم كه شامل بانوان هم مي شود. مثلاً به اين آيه از سوره آل عمران دقت بفرمائيد كه مي فرمايد: «….أِنِّي لا اُضيعُ عَمَلَ عَامِل مِنْكُمْ مِن ذَكَرٍ اَوْ اُنثي بَعْضَكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذينَ هَاجَرُوا وَ اَخْرِجُوا مِن ديَارِهِمْ وَ اُوذُوا فِي سَبِيلي و قَاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِئآتِهِمْ وَ لاُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهَارُ ثَواباً مِنْ عِنِدالله…» كه بعضي شان نزول آيه كريمه را هجرت فاطميات «فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبير و فاطمه دخت رسولخدا(ص) معرفي كرده اند، در تمامي اين موارد زن و مرد مي توانند دخالت داشته باشند؛ چنانچه حضرت امام (ره) مي فرمود:« زنان در صدر اسلام در جنگها شركت مي كردند».
با توجه به آيات اخير مي توان گفت كه آيا اين واجبات مخصوص مردان است؟ و براي زنان محدوديتها و موانعي براي ورودشان به بسياري از عرصه هاست؟ در صورتي كه اين گونه نيست ادله واجبات خيلي قوي تر از آن است كه با بعضي از متون، موجب ترديد گردد. بلكه جامعيت دين مبين اسلام در جامعيت احكام آن، و جامعيت احكام آن در جامعيت عمل افراد آن شكل مي گيرد.
و اينكه بگوييم مرد مي تواند حتي نسبت به انجام واجبات شرعي زن ممانعت به عمل آورد مثلاً موجب قطع رحم و يانفي احكام ديگر گردد با اصول و مباني ادله درست در نمي آيد و با صراحت آياتي كه مي فرمايد: « لاتضاروهن لِتُضيقُوا عَلَيْهُنَّ» يا «عَاشِرُوهًنَّ بِالْمَعْرُوف» يا «فَاِنْ اَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً» يعني مرد حق تعدي و بغي ندارد و از جادة معروف نمي تواند قدم فراتر نهد يا حكم ايجابي حق را نفي كند. اين گونه تشريع با بناي قانونگذاري بر مبناي اسلام جور در نمي آيد. لذا صرف وجود يك روايت دليل نمي شود كه ما دست از تمامي ادله برداريم و آن را مبدا حكم قرار دهيم. اين از جهت مرجحات دلالي هم در نزد اصول فقه شيعه درست در نمي آيد. پس مرد در دايره امر به معروف و حكم خدا مي تواند حكم نمايد و زن در همان عرصه ملزم به اطاعت است.
و در حقيقت جمع بين ادله اقتضا مي كند كه اگر اسلام مي فرمايد ثواب مسجد و جماعت فلان مقدار است و از سويي مي فرمايد«مَسْجد الْمَرأة بيتها» يعني اينكه زن جايگاه و موقعيت ها را درست تشخيص دهد آنجا كه مصالح خانواده ايجاب مي كند كه در خانه حضور داشته باشد، درخانه بماند و دلش نسوزد كه همان ثواب را خدا به او مي دهد و آنجا كه در جامعه مشكلي هست كه نياز به حضور اوست او هم احساس مسئوليت كند و به ميزان توان در كنار امر شوهر داري به آن امر مهم بپردازد پس ملاك تشخيص صحيح از غلط و صواب از غير آن است؛ گاه ممكن است كه ما روايات را معارض هم پنداريم و حال آنكه شرايط گوناگون زماني و مكاني در نوع حكم تأثير دارد. لذا شما در زمان خلفاء جور و خصوصاً زمان معاويه مي بينيد كه زناني در مقابل معاويه مي ايستند و از ولايت علي (ع) حمايت مي كنند و يا مورد اذيت و آزار دشمنان قرار مي گيرند ولي در نهايت استقامت و استواري، يك قدم از حكم خدا عقب نشيني نمي كنند. نمودي از اين زنان را در شخصيتهايي چون (سوده ـ عكرشه) مي بينيم. اين ها را نمي توان گفت يك وقايع اتفاقي در تاريخ اسلام بوده است بلكه بازيافت فرهنگ اسلامي و تحولي است كه بواسـطه ظهـور اسـلام در اعــراب جاهلــي ايـجاد مي شـود لذا ما در كمتر از ربع قرن چهره هاي متعددي از زنان را مي بينيم كه در عرصه هاي مختلف علمـي، سياسـي، فردي، اجتماعي حماسه آفريده اند و در حفظ آثار و سنت پيامبر(ص) و نقل حديث و مقابله با بدعت و انحرافات پيشرو بوده اند و در عين حال در عرصه مادري و همسري شايستگي هاي خود را در تاريخ باقي گذارده اند. و اين حاصل جامعيت دين ماست.
q سؤال ديگر در مسائل خانواده اين است كه در هنگام اختلاف بين زوجين گاه مي بينيم مرد يا زن نه تنها مراعات حفظ مودت و رحمتي كه در خانه و خانواده مامور بدان است نمي نمايد، يا بدون توجه به مصالح خانواده پا از حريم انصاف و عدالت فراتر مي نهد و گاه مشاهده مي شود كه حتـي مـرد ادعا مي كند كه داراي شرط عدالت است و دست به تعدد زوجات مي زند، حال در اينگونه موارد، تشخيص حريم ها با كيست با خود زن و مرد است يا حاكم و حكومت يا شخص ديگري، خصوصاً در امر تعدد زوجات تشخيص صلاحيت و عدالت مرد به عهده كيست؟
در مباني شريعت، اصل اين است كه حكومت در امور جزيي و داخلي مردم تا حد ممكن دخالت نمي كند و در ديدگاه اسلامي وظيفة كارگزاران در عرصه هاي خاصي است و تا يك مشكل به صورت يك معضل اجتماعي در نيايد و در مجراي طبيعي خود باشد دولت دخالت نمي كند.
مثالي در امور خانواده بزنم، اگر محتسبي (مامور پليس) از در خانه اي رد شود و صداي گريه زني را بشنود كه به بيرون در مي آيد او در اينجا حق دارد در بزند و دليل گريه را بپرسـد كه اگر بواسطه تعدي و تظلم از شوهر است در اينجا او را به دادگاه ببرد. چرا؟ چون صداي اين درگيري و گريه به بيرون از منزل آمده. اما اگر اختلاف خانواده در درون خانه بود و به بيرون انتقال نيافت و زن و مرد خود توانستند مشكل را حل كنند اينجا به محكمه بيروني كشانده نمي شود.
لذا اولين حاكم درون خانواده وجـدان زوج و زوجـه است كه آنان را به سـوي قسـط و عـدل مي خواند، حتي اگر كسي در دفاع از خانواده در هنگام تعرض بدان كشته شود حكم شهيد را دارد.
در مسألة نكاح و خانواده، اسلام هم ظلم را نفي مي كند و هم انظلام را و نسبت به اين مسأله اول خود زوجين مأمور به اجراي قوانين بر پايه قسط و عدل و احسان و مودت هستند و اگر قضيه در درون خانواده حل نشد حَكَمي كه او هم مأمور به اجراي حق و عدالت است تعيين مي شود و اگر باز هم نشد وظيفة محكمة قضايي و حاكم است.
و اگر در يك جامـعه اي حـكومت و دولـت به اين نتيجه رسيد كه مرداني در مقام ظلم و جور هستند و با بي عدالتي اقدام به تعدد زوجات و اذيت زن اول مي كنند. اينجا قانونگذار حق دارد كه با وضع قوانين و قرار دادن شرايطي از اين تعدي جلوگيري كند و در مقام اجراي «فَاِنْ خِفْتُمَ اَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَة» برآيد. چنانچه در مسأله طلاق، زن و مرد نمي توانند بدون مراجعه به محكمه تصميم بگيرند و اين امر خود موجبات و موانعي را سر راه طلاق قرار مي دهد، و به رغم اينكه به سبب «الطلاق بِيَدِ مَنْ اَخَذَ بِالساق» و بعضي از ادله ديگر كه بايستي در آنها غور و بررسي كامل به عمل آيد، حق طلاق در دست مرد است. اما حكومت مي تواند براي پيشگيري از طلاق و عوارض مختلف اجتماعي و خانوادگي آن چاره اي انديشد.
اخيراً در خيابانهاي آمريكا ماشين هايي است كه رويش نوشته شده «ماشين طلاق» يعني اگر زن و شوهر در خيابان در رفت و آمد هستند و مشكل خانوادگي دارند يا در پارك دعوايشان شده به آن ماشين رجـوع كنند و در همـان جـا از يكديگـر جـدا شوند. اين مرحله براي بشر امروز فاجعه است.
q يكي از ابواب مطرح شده در بحث نكاح، «عيوب موجب فسخ نكاح » است. ما يك سلسله نواقص زن و مرد زماني به عنوان عيوب در نصوص مطرح بوده كه قابل درمان نبوده و زندگي مشترك را به مشكل مي كشانده است، ولي بعضي از آنها امروزه قابل درمان است و به عكس يك سلسله عيوب را امروز داريم كه تداوم زندگي را پرمشكل يا ناممكن مي سازد ولي در آن زمان مطرح نبوده مثلاً ابتلاي يكي از زوجين به بيماري «ايدز» كه هم سلامت و امنيت خانواده را به مخاطره مي اندازد و هم موجب ضرر و حرج است؛ آيا از غير طريق قاعده لاضرر و لاحرج نسبت به اين عيوب عمده در ضمـن عقـد نـكاح از باب تنقيــح ملاك و الغـاي خصـوصيت مي توان در عيوب موجب فسخ نكاح امثال اين بيماري را ذكر كرد؟
بنده در كتاب فقه و خانواده اين را نوشته ام كه عيوب، محدود به همان عيوب نمي شود خصوصاً اينكه مثلاً برص، بچه دار نشدن و تا حدي عقيم بودن بواسطه تلقيح نطفه قابليت درمان پيدا كرده است، اگر چه عقيم بودن جزء عيوب فسخ نكاح نيست ولي از ديدگاه بنده تسري حكم نسبت به عيوبي كه همان موجبات را براي خانواده مي آورد، مي توان گفت بلا اشكال است. و در بحث خارج نكاح كه حدود 10 الي 12 سال قبل داشتم نه به عنوان حكم احوط و اقوي بلكه به عنوان فتوي راجع به اين حكم نظر دادم. و اكنون هم در بحث خيارات متاجر هم همين نظر را دارم كه مراد از «عيوب السنه» فقط همان عيوب مذكور نيست بلكه با استفاده از عمومات و دستاوردهاي اصولي فقه شيعه چون «دريافت علت حكم» و «الغاء خصوصيت» مي توان بسياري از مشكلات و موضوعات مستحدثه را حل نمود .
q آيا در اين زمينه يك قاعده كلي را مي توان ارائه نمود تا در استنباط احكام از آن بهره جست؟
بايد عـرض كنم بنـده يك روش و شيـوه اي را در بحث هاي فقهي دارم و فكر مي كنم در بسياري از موارد گره گشاست و آن ارجاع فروعات به اصول كلي موجود در آيات قرآني و كلمات مستدل و مستند ائمه معصومين(ع) است، مثلاً ما در آيات قرآني يك قاعده عام در تجارت داريم و آن اين است كه مي فرمايد:«لا تَأكُلُوا اَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ اَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَراضٍ» لذا مرجع تمام خيارات چهارده گانه باب متاجر به همين اصل كلي برمي گردد و هر كجا كه مصداق « اكل مال به باطل» يا نبود تجارت بدون تراضي بود از قاعده كلي خارج است و اين شيوه اهل بيت كه ما را ارجاع به قرآن مي دهند و حتي مي فرمايند: روايات را بر قرآن عرضه كنيد و آنچه كه همسويي با آيات قرآني ندارد «فاضربوه علي الجدار» اين بالاترين راهكار است كه به ما آموخته اند و در تمامي ابواب مي توان از آن بهره جست.
q حال كه بحث به اينجا كشيد در باره استخراج قواعد اصطيادي و نحوه آن با توجه به گفتار ائمه معصومين(ع) كه فرمودند« عَلَينا اِلْقَاءِ اْلاُصول وَ عَلَيكُم بِالتفرع» و اينكه يكي از وظايف عمده مجتهد استخراج و صيد قواعدي است كه سرچشمه آن در نصوص ما مشهود و بر اساس ضرورتهاي موضوعي و حكمي و زماني و مكاني قابليت عرصه و اصطياد دارد، چنانچه بزرگاني از فقه شيعه در صدد استخراج آن در زمانهاي مختلف بر آمده اند. ديدگاه حضرتعالي در اين باب چيست؟ و چه ملاكي براي استخراج اين قوانين داريد؟
بنده در كتاب «قانونگذاري در اسلام» در بخش دوم كه چگونه از آيات قرآن استفاده كنيم مطالب عديده اي را آورده ام و راهكارها را گفته ام از آن جمله اينكه قرآن ميزان در استنباط و استخراج حكم شرعي است.
وقتي يكي از ياران امام مسأله اي شرعي را از آن حضرت پرسيدند ايشان در جواب فرمودند: ايـن مسأله و امـثال آن حكـمش از قـرآن فهميده مي شود چه آنكه مي فرمايد: «خداوند در امور دين براي شما رنج و مشقت قرار نداده است» و از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: «هر كس در جستجوي علم اولين و آخرين است بايد قرآن بخواند».
و باز در كلام امير مؤمنان است كه فرمود:« خداوند قرآن را وسيله اي براي سيراب كردن عطش علماء و بهاري براي قلوب فقها و فرقان حق و باطل قرار داده است».
در سيره ائمه (ع) هم عمدتاً اينگونه آمده است كه وقتي حكمي را از ايشان سؤال مي كنند، به آيه اي از آيات قرآن ارجاع مي دهند. روش قـرآن بـر ايـن است كه اصـول كلـي را بيـان مي نمايد و اين كلي را پايه اي براي فروع قرار مي دهد و گاه فروع در خود آيات تصريح شده و گاه صراحتاً نيست ولي فرعي بر همان اصول كلي است كه در كلام ائمه معصومين(ع) غالباً آشكار شده. مثلاً مي فرمايد «وَلاتَقْرَبُوا مَالَ الْيَتيم اِلا بِالْتي هيَ اَحْسَن» يا «لا تَاْكُلُوا اَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِل» وقتي ريشه اين حكم بررسي مي شود معلوم مي شود كه چون مخالفت از حكم، دوري از عدالت است وعلت بيان حكم برقراري قسط و عدل و احسان است، اگر حكمي بر خلاف اين اصول بود مورد قبول نيست. و ما در عين اينكه فروع را بيان مي كنيم مبنا و رابطه فروع را با اصول مي يابيم و هم آن را بوسيله اصول قوت بخشيده ايم. در واقع قواعد اصطيادي چيزي نيست كه ما استخراج كنيم بلكه همان نصوصي است كه با دقت در آن مي توان آنها را از نصوص كشف و صيد نمود.
مجدداً از عنايت خاص حضرتعالي در پاسخگويي به سؤالات و رفع شبهات تشكر مي كنيم و توفيق روز افزون براي همه خدمتگزاران و مجتهدين راه حق را از خداوند متعال درخواست داريم.
والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته

پاورقيها:

- از سلسله مطالب چاپ نشده استاد، روزنامه پيام زن، شماره 26
- آل عمران، 195
- انعام، 115
- بقره، 237، «و فضليت را ميان خود فراموش نكنيد».
- بقره، 238
- بقره،254
- تحريم، 6 ،«خود و خانواده را از آتش قهر الهي حفظ كنيد».
- روم، 24
- سباء، 46
- شعراء، 214، «خويشان و نزديكان را از معصيت خداوند بيم دهيد».
- شمس،6 و 7
- طلاق، 6 ،«بر آنها (زنان) تنگ مگيريد و آزارشان ندهيد».
- قانونگذاري در اسلام، ص 185
- مائده، 1
- محقق داماد، مصطفي، حقوق خانواده(نكاح و انحلال آن)، ماده 1103 ، ص 285
- مستدرك الوسائل، باب نكاح
- نحل، 90
- نحل، 90
- نساء، 1
- نساء، 134
- نساء، 135
- نساء، 18، « با آنان (زنان) به نيكويي رفتار كنيد».
- نساء، 29
- نساء، 3
- نساء، 33
- نساء، 34
- نساء، 35
- نساء، 4
- نساء،135،«براي برپايي و حفظ عدالت از هواي نفس پيروي نكنيد».
- نساء،34
- نهج البلاغه، خ 198
- همان
- همان

مقالات مشابه

بررسی تطبیقی حقوق کودک در قرآن و کنوانسیون حقوق کودک

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهجواد ایروانی, مهدی عبادی

رهیافت هایی قرآنی درباره حقوق کودک

نام نشریهپژوهش‌های میان رشته‌ای قرآن کریم

نام نویسندهسیدمحمدهادی گرامی, مهدی بیژنی, عباس کلانتری

بررسی سیر تطور فهم مفسران از قیمومیت و ضرب در آیه 34 سوره نساء

نام نشریهصحیفه مبین

نام نویسندهعلی معموری, زهرا خوش سخن مظهر

حقوق فرزندان

نام نویسندهروح‌الله رضایی

پيوند اخلاق و حقوق خانواده

نام نویسندهمحمد نوذری

التوازن بين حقوق المرأة و واجباتها

نام نشریهرسالة التقریب

نام نویسندهمحمدعلی تسخیری

حقوق زن و شوهر از ديدگاه قرآن

نام نشریهروزنامه کیهان

نام نویسندهمحمدرضا نیک خواه